اردیبهشت ۰۲، ۱۳۹۴

و آدم باید پنج سال پنج سال برگردد و به زندگیش نگاه کند که توی این پنج سال چه کار کرده و کی بوده و اصلا پنج سال پیش نقشه اش برای آینده اش چه جور پیش رفته اصلا اگر پیش رفته باشد...

و اشکالی ندارد اگر کمی هم به خودش فحش بدهد و کمی هم نیشکون بگیرد روحش را که لامصب برای خودش تغییر میکند و به آدم خبر نمیدهد و تو یکدفعه انگار که در یک نقش جدید از خواب بیدار میشوی و به خودت می آیی و به گریم جدیدت نگاه میکنی و تعجب میکنی که این خانه کیست و این کسی که کنارمه چجوری وارد زندگی من شده و چجوری من بهش قول دادم تا آخر عمر کنارش باشم وخوشبختش کنم و از این حرفها...

فروردین ۱۹، ۱۳۹۴

و اینکه کام بگیری از این لامصب  با وجود اینکه میدانی روز به روز بیشتر مچاله ات میکند و اصلا چه اهمیتی دارد 
و اینکه پس از پنج سال برگردی به وبلاگت و دوباره با دیدنش هوس نوشتن بیاید .....به این فکر کنی که نسبت به آن موقع چقدر تجربه کسب کردی و چقدر خوب یا بد تلخ تر به دنیای اطرافت نگاه میکنی.در این پست مینیمال بودن رو بی خیال شو و حداقل کمی خودتو خالی کن. انگار کن که اینجا عده ای چهارزانو نشسته اند وچشم دوخته اند به صفحه وبلاگت که برایشان تعریف کنی توی این پنج سال کجا بودی وچه کردی.
فقط امیدوارم از این به بعد بیشتر به اینجا سر بزنم وبیشتر بنویسم والبته مثل قبل بیشتر بخوانم.